انسانِ آزاده از کسی نفرت ندارد، از کسی در خشم نیست، بر کسی حسد نمیورزد، از کسی آزرده نیست، کسی را خوار نمیدارد، و به هیچ روی، مستعدّ عُجب نیست... افزون بر این، انسانِ آزاده، پیش از هر چیز، این را مدِّ نظر دارد که همه چیز از ضرورت سرشت الاهی برمیآید و بنابراین، هر چه آزارنده و بدش میداند و هر چه، افزون بر این، شریرانه، خوفانگیز، ناعادلانه، و فرو مایه مینُماید از این واقعیّت نشأت میپذیرد که او خودِ چیزها را بهنحوی کژومژ، پاره پاره، و آشفته تصوّر میکند. [انسان آزاده] میکوشد تا [...] موانع بر سرِ راه ِمعرفتِ حقیقی، از قبیلِ نفرت، خشم، حسد، ریشخند، عُجب، و دیگر چیزهایِ از ایندست، را از میان بردارد.
(باروخ اسپینوزا، اخلاق، بخشِ ۴، قضیّهیِ ۷۳)
آدمی وقتی از رنجهای خیره سری حاکمان به ستوه میآید، مقاومت میکند، اگر تن به تسلیم ندهد و کرنش نکند. او با این انتخاب، خود را تعریف میکند. مقاومت، دژِ استوارِ پاسداری از کرامت ِ انسان است. موجودیت سیاهِ فاشیسم دینی، مقاومت را در مدارهای بالاتری از تعاریف کلاسیک و سنتی کشانده است. حکومت، تبهکاری ذاتی خود را با رجوع به مبانی مذهبی توجیه می نماید. در این پیکار «اهریمن سازی» و پروپاگاندای سیاه black propaganda) ) با کمکِ فرومایگان نُرم غالب است. ترکیبی پیچیده و نا مبارک، سایه سیاه شوم خود را میگستراند. پاشاندن نور بر این «سیاهی» تنها با «پرش ایمانی» و مقاومت حداکثر تحقق مییابد. این میدان، میدان ِ دون مایگان پژمرده نیست.
مقاومت پدیدهیی است چند وجهی. کانونی ترن وجه آن، بُعد روانکاوانه آن است. رزمندگان در پروسه مقاومت با مفاهیم نوینی مواجه میشوند. آنها با مفاهیم کهن وداع میگویند. مفاهیم کهن، دست و پاگیرند و رزمندگان را در پروسه مقاومت باز میدارند. همه چیز دستخوش ِ تحولی رادیکال میگردد: خانواده، لذائذ زندگی مادی، شغل، ترفیع، تمناهای فردی، آینده، زمان، مرگ، هستی، انسان و تاریخ. اضطرابهای بنیادین مهیبی برای ایگو (من) بروز میکنند. انسان مدام درگیر پنهان کردن ِ خویش در پس نقاب (پرسونا) است.
به گفته کارل گوستاو یونگ، نقاب: «نوعی ماسک دستساز است که فرد برای ایجاد نهایت تأثیرگذاری بر دیگران و همینطور برای پنهان کردن ماهیت حقیقی خود، از خود ابداع میکند».
در گردنههای مملو از آزمایش ِ مقاومت اما، این نقابها دوام چندانی ندارند. بهسرعت رنگ میبازند و چهره واقعی را عریان میکنند. نقاب که برافتد، ما عریان در مقابلِ قضاوت دیگران میایستیم. آنگاه احساس گناه میکنیم، یا تا بیخ و بُن وجودمان، دچار شرمساری میشویم و به توجیه روی میآوریم. این همان لحظه پدیدار شدن سایه (نیمه تاریک و سرکوب شده) در شخصیت است. در واقع تعارض بین آنچه که واقعاً هستیم و آنچه که دوست داریم، باشیم یا ما را آنطور که مایلیم ببینند. این هسته مرکزی کشاکش انسان است. این دوگانگی، مرکزی ترین کانون تجربه انسانی است. مجاهدین در زیر چتر ایمان، این دوآلیسم را به سمت «توحید» حل کردهاند.
برای این توحید، باید از «برزخ ِدرون» خود عبور کرد.
بسیاری در این «برزخ» گرفتارند. آنان شهامت مواجه شدن با «اهریمن» درون خویش را، با «سایه ها» ندارند. تلاطمهای روانی درونی خویش را متوجه «دیگری» میکنند: «دیگری» مرا «از راه بدر» کرد، مرا «شستشویی مغزی» داد، دیگری «زندگی مرا» به فنا داد، مرا به میدان مقاومت «کشاند»، من «کودکی» بیگناه بودم، «مامانم» را از من گرفت، «همسرم» را از من جدا کرد، «من» مستحق ترحم هستم، به تماشای «فیلم» من بشتابید، و به روایت ِ غمناکِ من گوش کنید، من محتاج ترحمم، من از شما «ترحم» گدایی میکنم. گوییا او میخواهد بگوید: آخر من این کاره نبودم. لباس «مقاومت» بر تنِ من گشاد بود. من ظرفییت سر فرود آوردن در مقابل این حجم از «حقیقت» را نداشتم. سقف این آزادی مرا آزار میداد. او میگوید در جهان ِ من، کوتولهها بهسر میبرند، این «کوتوله ها» دنبال نام و نشانند و بر هر منبری می جهند تا خود را عرضه کنند. همه اینان یک زخم پنهان و درونی و بوی ناخوشایند دغدغهها، گناه، حرص و طمع، خشم و قساوت را در درون خود حمل میکنند. گذار از جهنم درون، داستانی است درباره مواجهه انسان با سایههای درون خویش، با اهریمن نهفته در خویشتن.
عزیز فولادوند در ادامه این مطلب تحت عنوان فرجه بقا برای کودکان مینویسد؛
در زیر یکی از مهیبترین بمبارانهای تاریخ در عراق، مجاهدین توفیق یافتند برای کودکان ِ رزمندگان خود، با عملیاتی پر شکوه و تحسینبرانگیز فرجه بقاء بخرند و حیات فیزیکی آنان را در آن دوران سرنوست ساز تضمین کنند. در این میان، مادران و پدرانی نادر، درگیر تحریر یکی از درخشانترین صفحات تاریخ نوین ایرانند. آنان با فروتنی، با دلهایی نگران، شاید هم با چشمانی مملو از اشک، در مقابل تصمیمی سترگ ایستاده بودند. این است سرنوشت شکوهمند انسان: انتخاب. دل بستن و دل کندن. عجب پدیده عجیبی است این حدیث ِ «دل بستن و دل کندن». آنچنانکه تمام توان و روح انسان را درگیر میکند. گویی هر لحظه جان از تن به در خواهد شد. در «دل بستگی» همواره احساس دِین به «معشوق» تو را رها نمیکند. این «معشوق» ولی نعمتِ روح میشود. ندایی پنهانی از سویدای جان، تو را به سمت آنچه به او دل سپردی میخواند. «وصالِ دل» شورِ اشتیاق، روح و جسم را متلاطم میکند. فراقِ دلدادگیها، پریشانیِ و هجران انسان را رها نمیسازد. اما روی دیگر پیچیدهتر است: «دل کندن». دل کندن بهمعنای واقعی شبیه جان کندن است. در «دل کندن» گویی جان از بدن، بیرون میجهد. پس هیچ چیز، ارزش دلبستگی را ندارد. اما چه میشود کرد؟ مگر افسار دل همواره در اختیار انسان است؟ این مادران و پدران در آن دوران «دل کندنی» جانسوز را به جان خریدند تا به آرمانهایی والا «دل بستگی» بیشتری یابند. آنان از فرزندان ژنتیکی خویش دل کندند تا در جهان ما قدری به گسترش خیرِ همگانی کمک رسانند. «خیر» برای کودکان، مادران و پدرانی که در سرمای زمخت بیعدالتی شارعان دینی و گزمگان منجمد شدهاند.
این «ذبح عظیم» روایتی است ایمانی، تابلویی است درخشان از فدا و کشاشک انسان با «اهریمن» درون خویش، برای رهایی و پرواز. دون مایگان نمیخواهند و شاید هم نمیتوانند این «ذبح عظیم» را ببینند، آن را انکار میکنند، آن را به تصویر نمیکشند، به آن نمیپردازند؛ نه فیلمساز نه «به بازی گرفتگان ِ» قدرنشناس. این قدرنشناسان، حیات فیزیکی خود را مدیون این «ذبح عظیم» و عملیات نجات هستند. آنان مدیون «دل کندن» جانسوز مادران و پدران خود هستند. به یمن آن عملیات ِمملو از خطر، آنان فرجه بقاء یافتند، تا بتوانند در غرب بغنودن و به رفاه برسند و شاید هم در ساختن «فیلم» ی شریک شوند.
اما اینان با فرومایگی، به ولی نعمتان خویش حملهور شدند.
«کودکان اشرف»، اراده نیک
روایتی بر صفحه سینما در فرنگ (سوئد) نقش میبندد، که مملو از تحریف تاریخ است. «کودکانِ» به بازی گرفته و روایت ِ نویس فیلم، چه روایتی را میخواهد برای ما نقل میکند؟ فیلم «کودکان اشرف» چه نییتی را دنبال میکند؟ مخاطب آن کیست؟ نییت، کانون فلسفه اخلاق امانوئل کانت است. در اخلاق کانتی ارادهٔ خیر یا ارادهٔ نیک، تنها فضیلتی به حساب میآید که بدون قید و شرط، خیر است. هیچ فضیلت دیگری این جایگاه را ندارد. ارادهٔ نیک، یگانه پدیدهٔ ذاتاً خوب است و عمل، فقط هنگامی خوب تلقّی میشود که برآمده از احساسِ وظیفه نسبت به «فرمان اخلاقی» (kategorische Imperativ) باشد. به باور کانت «فرمان اخلاقی» باید جهانشمول باشد. یعنی بتوان آن را بدون تناقض، دربارهٔ همهٔ افراد و موقعییتها به کار بست. علاوه بر آن، هرگز نباید انسان به وسیلهای برای نیل به هدف رفتار شود، بلکه انسانیت همیشه باید هدف باشد.
آیا این به «بازی گرفتگان» و روایت نویس ِ فیلم برای اثبات نییت ِ نیک خویش، آماده رعایت ِ «اصل جهان شمولییت» هستند؟ آیا آنها حاضرند سرنوشت ِ کودکان اعزامی به تنور جبهههای جنگ ملایان را هم روایت کنند؟ آیا کودکان ِ کار ِ بخت برگشته سرگردان در برهوت ملایان، مشمول «نییت نیک» این فیلمسازان هم میشوند؟ آیا آنها علاقهیی به تصویر کشاندن دستهای زخمی کودکان در کوره پزخانهها و چشمان مملو از تمنا، ترس و آرزوی کودکان بیمادر و پدر در زیر مهمیز ملایان را هم دارند؟ چرخاندن دوربین فیلمبرداری به سمت «کودکان اشرف» از چه معضلی گرهگشایی میکند؟ چه میخواهد بگوید؟ این «پروپاگاندای سیاه» در میانه پیکاری خونین برعلیه ملایان به گسترش کدامین «خیر» کمک میکند؟ آیا «هدف» به بازی گرفتگان و گرداننده کار (کارگردان) دفاع از «انسانییت» است؟ یا مهیا کردن گلولههای توپ برای توپخانه فرسوده ملایان برعلیه مقاومت؟ این همکاری آشکار با ملایان در سینه تاریخ مبارزات مردم ایران ثبت شد.
و اما مقاومت «کودکان» بر علیه هیتلر
بمبارانهای مهیب متفقین شهر کلن آلمان را بارها لرزاند. شهر به تلی از خاک بدل شده بود. در ویرانههای محله اِرنفلد (Ehrenfeld) واقع در غرب شهر کلن، چیزی جوانه می زد که رایحه هویت ِ نوینی را در فضا میپراکند:
مقاومت نوجوانان در مقابل نازیسم هیتلری. نوجوانانی متکی به عزت نفس، تعهد، شورِ مبارزاتی، مسئول با روحیهای سلحشورانه و معترض به وضع موجود. آنان در پروسه تکوین مبارزاتی، مسلح شده و در شرایطی مملو از اختناق و پر مخاطره تشکیلاتی را به نام «گروه ارنفلد» (Ehrenfelder Gruppe) تأسیس کرده و با سیستم حاکم درگیر مبارزه مسلحانه شدند. سرقت اسلحه، مواد منفجره و مواد خوراکی و کَره، اختفاء مقادیر فراوانی اسلحه، کمک به فراریان، پخش اوارق تبلیغاتی بر علیه نازیسم، از جمله عملیات این گروه بود. آنها بهگفته خود مشغول تدارک «نبرد نهایی» با نازیسم بودند. در تاریخ اول اکتبر ۱۹۴۴ در حین درگیری مسلحانه گروه با گشتاپو در عملیات آزادسازی رزمندگان در بندشان، آنها سه نیروی ارگانهای امنییتی نازیسم را به ضرب گلوله از پای درآوردند. در پاییز ۱۹۴۴ محل اختفاء گروه مقاومت لو میرود. تا اوسط ۱۹۴۴ در مجموع ۶۳نفر که ۱۹نفر آنان را نوجوانان تشکیل میدادند، دستگیر شده و تحت شکنجههای هولناک در زندانهای مخوف گشتاپو قرار گرفتند. ۱۰نوامبر ۱۹۴۴ گشتاپو ۱۳نفر از اعضاء گروه را (شش نفر از آنها ۱۶ساله بودند) به جوخه اعدام سپرد.
تاریخ آلمان نام اعضاء این گروه را در سینه خود با اعزاز و اکرام ثبت کرده است:
ولفگانگ کانِن گیسر (Wolfgang Kannengießer) جوان ۱۵ سالهای که هیچگاه تمایل به پیوستن به گروه «جوانان هیتلر» (تشکیلاتی چون «بسیج مستضعفین» ملایان) نشان نداد و با عملیات ایذایی بر علیه سیستم وارد مبارزه شد.
بارتُلومویس شینک ) (Bartholomäus Schink معروف به «بارتل»، نو جوانی ۱۶ساله سرکش، بیباک که به گروه مقاومت زیر زمینی اِرنفلد (Ehrenfelder Gruppe) میپیوندد. بارتل شینک ۱۶ساله و ۱۲نفر دیگر (پنج نفر از آنها ۱۶ساله بودند) در ۱۰نوامبر ۱۹۴۴ توسط گشتاپو، به جوخه اعدام سپرده شدند.
گونتر شوارتس (Günther „Büb“ Schwarz) همراه با برادرش در سن ۱۶ سالگی به عضویت گروه اِرنفلد درآمد. او در تاریخ ۱۰نوامبر ۱۹۴۴ همراه با همرزمان نوجوان خود به تیرک اعدام بوسه زد.
به پاس قدرانی از این گروه و چهره برجسته آن، بارتُلومویس (بارتل) خیابان محل اقامت دوران نوجوانی او از طرف شهرداری شهر کلن به نام او نامگذاری شد. سیستم آموزشی «بارتل» را بهعنوان نماد و شاخص مقاومت در بین دانشآموزان مدارس شهر کلن معرفی میکند. در راستای تقویت روح همبستگی و ارتقاء شجاعت بین نو جوانان هر ساله «جایزه بارتُلومویس» (Bartholomäus-Schink-Preis) به دانشآموزان ممتاز اعطاء میگردد. با این عمل نمادین از جانب سیستم آموزشی، تربیت دموکراتیک و اخلاق مبارزاتی بهعنوان یک ارزش انسانی و جهانشمول مورد تقدیر قرار میگیرد. در سال۱۹۸۴کشور اسراییل «بارتل» را با اعطاء مدال «عدالتخواهی در بین خلقها» که بالاترین نشان برای مبارزان غیریهودی میباشد، مورد تکریم قرار داد.
«دزدان دریایی گل یخ» (Edelweiß Piraten)
گروه «دزدان دریایی گل یخ» با تباری طولانی در تاریخ آلمان، توفبق یافت در رایش سوم به نماد شورش نوجوانان برعلیه نازیسم هیتلری و رقیبی جدی در برابر «جوانان هیتلر» (مشابه بسیج ملایان) در جامعه ظاهر شود. این «کودکان» با وجود امکانات بسیار ناچیز و محدود بهعملیات درخشانی در دوران خود همت گماشتند. پخش تراکتهای تبلیغاتی بر علیه نازیسم هیتلری، حمله و از ریل خارج کردن واگنهای قطار باربری و سرقت اسلحه و مسلح شدن. آنها با دستیابی به مواد منفجره، انفجار مقر فرماندهی گشتاپو در کلن را برنامهریزی کردند:
برونو باخلر (Bruno Bachler) در سن سیزده سالگی به عضویت گروه «دزدان دریایی گل یخ» درآمد. دادستانی نازیسم تحقیقات گستردهیی را علیه این نوجوان مبارز به جریان انداخت. در دوران سربازی در خانههای اطراف پادگان اقدام به پخش اعلامیه بر علیه «جنگ هیتلر» میکرد. در این رابطه شناسایی و دستگیر شده، مورد شکنجه و آزار قرار گرفت. در لشگر ۱۶ زرهی ارتش آلمان مدام از فرمانهای نظامی سرپیچی میکرد. در حین فرار از خدمت سربازی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از ناحیه شکم بهشدت زخمی شد. سرانجام از جبهه جنگ فرار کرد و در استان ساکسن/آلمان مخفی شد و امیدوارانه، منتظر ورود ارتش سرخ به آلمان بود. برونو در ۱۵نوامبر ۲۰۱۱ درگذشت. او یکی از افتخارات جامعه آلمان محسوب میشود.
ین یولیش (Jean Jülich) یکی دیگر از رزمندگان جبهه مقاومت است، که در سن سیزده سالگی به عضویت گروه مخفی «دزدان دریایی گل یخ» درآمد. ین یولیش مسئول تهیه چاشنی برای مواد منفجره کار گذاشته شده در مقر فرماندهی گشتاپو در شهر کلن آلمان بود. در این رابطه بارها دستگیر و تحت بازجوییهای بسیار سنگین و شکنجههای مهیب گشتاپو قرار گرفت. اما با دلاوری مقاومت کرد و چیزی به بازجویان نداد. ین یولیش قهرمان تا پایان جنگ در زندان گشتاپو بهسر میبرد. در ماه مارچ ۱۹۴۵ با رزمنده گان جوان دیگر، در حالکیه از ضعف جسمی شدید، بیماری و گرسنگی مفرط در آستانه مرگ قرار داشت، توسط نیروهای متفقین از زندان رهایی یافت.
پتر شفر (Peter Schäfer) یکی دیگر از رزمنده گان نوجوان عضو گروه مقاومت «دزدان دریایی گل یخ» بود. پتر قهرمان در سیزده سالگی به عضویت گروه مقاومت درآمد. همراه با همرزمانش وارد کشاکشی پر مخاطره برعلیه میلیتاریسم عریان هیتلر شد. او شجاعانه از عضویت اجباری در گروه «جوانان هیتلر» (بسیج ملایان) سر باز زد و در مقابل آنها قد علم کرد و تسلیم تهدیدهای آنها نشد. او یکی از جوانترین رزمندگان گروه «دزدان دریایی گل یخ» بود، که بعدهها به دام گشتاپو افتاد، زندانی شد و مورد شکنجه و بازجوییهای مخوف قرار گرفت.
هانس فریکه (Hans Fricke) در پانزده سالگی به گروه «دزدان دریایی گل یخ» پیوست. در سن ۱۴ سالگی از پیوستن به گروه «جوانان هیتلر» (بسیج ملایان) سر باز زد. در پانزده سالگی از نشاندادن سلام هیتلری با بالا بردن دست راست، امتناع نمود و موضع خود را در مقابل رژیم هیتلری بهطور نمادین اعلام کرد. سلام نازی یا درود نازی یکی از پر قدرتترین نمادها و علائم نازیسم بود که همه مجبور به انجام آن در هر شرایطی بودند. عدم اجراء آن با مجازاتهای سنگین همراه بود.
اعضاء گروه «دزدان دریایی گل یخ» در سال۲۰۱۱ به دریافت یکی از بالاترین مدالهای افتخار آلمان (Bundesverdienstkreuz) ، نشان افتخار جمهوری آلمان فدرال نائل، آمدند.
جامعه آلمان به نمادهای شجاعت خود افتخار میکند.
این جمله از دیتر جوان ۱۲ساله است که در مقابل نازیسم هیتلری قد برافراشت. پدرش فریدریش لینتس که کشیش پروتستان بود، او را از پیوستن به «جوانان هیتلر» (بسیج ملایان) بازداشت. از همان دوران «کودکی» هویت نوینی را برای خود رقم زد. با تمام توان از سیستم حاکم فاصله گرفت و دست رد بر سینه ایدئولوژی حزب حاکم کوبید. برای زنده نگاه داشتن نام و یاد «مقاومت جوانان» بر علیه نازیسم، و گسترش فرهنگ مقاومت و شهامت مدنی در بین نوجوانان و کودکان موزهای در شهر دوسلدرف به این موضوع اختصاص داده شده است. دستهدسته دانشآموزان مدارس از سرتاسر آلمان در این موزه با روحیهای وطنپرستی، عدالتخواهی و منش اعتراض به وضع موجود آشنا میشوند. به موزه «یادبود مقاومت جوانان بر علیه نازیسم هیتلری» به دیده آثار و گنجینه ملی و افتخار جامعه آلمان نگاه میشود. شهر دوسلدورف /آلمان شاهد مبارزه و مقاومت نوجوانان و حتی کودکان بر علیه نازیسم بود. بسیاری از آنها به مقا ومت مسلحانه پیوستند.
متأسفانه پرداختن به همه این رزمندگان در حوصله این سطور نیست.
ندامت
به «بازی گرفتگان» توسط فیلمسازان و ژونالیستهای اروپایی از گذشته خویش پشیمانند، با پلشتی در مقابل فرهنگ مقاومت و نه در مقابل آخوندیسم ِ حاکم بر وطن میایستند، تاریخ را در مقابل چشمان ما تحریف میکنند، شر را و نه نیکی را گسترش میدهند، با دروغهایشان خوشبختی را در جهان کمتر، و درد و رنج را بیشتر میکنند. آیا این «نادمان» با مرثیه نامه خویش، میزان خوشبختی را در جهان افزایش میدهند یا برعکس دامنه آلام و رنج انسانی را گسترش میدهند. وظیفه اخلاقی ما تحکیم خوشبختی عام است. معیار اصلی اخلاقی در فلسفه اخلاق جرمی بنتام خوشبختی در مقیاس جمعی است. به باور بنتام عملی اخلاقی است که به تحکیم و یا افزایش خوشبختی جمعی راه ببرد، یا کم کردن درد و رنج را موجب شود.
آیا این «به بازی گرفتگان» و هدایت کنندگانشان شر را گسترش و رنج را افزایش نمیدهند؟ آیا آنان در گسترش امرِ اهریمنی و امتداد شب گام بر نمیدارند؟ امتداد شب ملایان.
مقاومت و عملیات نجات (از«دزدان دریایی گل یخ» تا «کودکان اشرف») نوشته دکترعزیز فولادوند - کلیپ۲
مقاومت و عملیات نجات (از «دزدان دریایی گل یخ» تا «کودکان اشرف») نوشته دکتر عزیز فولادوند- کلیپ۳
لطفا به اشتراک بگذارید: