حمید مصدق شاعری از نسل اعتراض؛ چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم؟ خانهاش ویران باد.
حمید مصدق شاعری از نسل اعتراض است که بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و بسط دیکتاتوری شاه سربرآورد. با اشعار و کلام معترض خود سعی نمود ژرفای جامعه را شکافته و روح عاصی آنرا در برابر بیداد زمانه به تصویر کشد.
مختصری از زندگینامه حمید مصدق
حمید مصدق در ۹بهمن سال ۱۳۱۸ در شهرضای اصفهان دیده بدنیا گشود. تحصیلات ابتدایی خود را در اصفهان گذراند و در کنکور سراسری سال ۱۳۳۸ در رشته حقوق قبول شد. فوق لیسانس خود را از دانشکده حقوق در تهران دریافت کرد. در ۱۳۴۵ به انگلستان رفت و در زمینه «روش تحقیق» به تحصیل پرداخت. پس از انقلاب ضد سلطنتی در سال ۱۳۵۸ به تهران آمد و به تدریس حقوق پرداخت. مدنی نیز سر دبیری مجله کانون وکلا را برعهده داشت. سپس به عضویت هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در آمد و تا آخر عمر این سمت را برعهده داشت.
ورود به عرضه شعر و ادب
حمید مصدق از نیمه دوم دهه ۳۰ شمسی وارد عرصه شعر و ادب شد. هم شعر میسرود و هم نویسندگی. زمینه اعتراضی جامعه پذیرای اندیشه و قلم معترض او گردید که به وضعیت موجود نه میگفت و سودای رهایی از آنچه موجود است را در سر داشت.
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمیخیزند.
چگونه؟ خود قبل از اینکه این مصرع را گفته باشد، راه را نشان داده بود:
کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند
حرف را باید زد، درد را باید گفت . . .
منظومه درفش کاویانی
کتاب «درفش کاویانی» اولین منظومه شعر حمید مصدق است که در سال ۱۳۴۰ منتشر نمود. اما تیغ سانسور دیکتاتور تحمل کلمات او را نداشت و بلافاصله توقیف شد. ویژگی این کتاب آنست که اشعارش، بخشی از خاطرات خود شاعر است.
آنجا که با عنوان «فاش میگویم» آورده است: «در مورد منظومه درفش کاویانی باید بگویم در سال ۱۳۳۹ بسیاری از دانشجویان پنهان و آشکار، مبارزاتی علیه رژیم انجام میدادند و این خوشایند مسؤلان دانشگاه نبود. یک روز یکی از استادان در کلاس گفت: برخی از دانشجویان شکایت میکنند که در جامعه برای جوان کار پیدا نمیشود. این فقط بهانه شما دانشجویان است. هر که داوطلب هست، حاضرم فوراً کار پیدا کنم. فوراً از جایم برخاستم و گفتم: من حاضرم کار کنم.
کار در کورههای آجرپزی و آشنایی با درد و رنج
در حقیقت نیاز به کار کردن نداشتم، اما برای این که حرف دوستان دانشجویم را به کرسی بنشانم، داوطلب کار شدم… روز بعد به دیدنش رفتم. استاد نشانی یکی از کورههای آجرپزی را که در جنوب تهران بود، به من داد… صبح با عزمی جزم لباس کار پوشیدم و روانه شدم. در آجرپزی مرا مأمور کوره کردند. کاری طاقتفرسا… شب در جمع کارگران مینشستم و با درد و رنج زندگی آنها آشنا میشدم… نیمی از کارگران را کودکان تشکیل میدادند… دیدن این زندگی فلاکتبار و این گروه ستمدیده که حاصل دسترنجشان به جیب عدهای سرمایهدار میرفت، دلم را سخت به درد میآورد.
بعضی شبها تا سحر مینشستم و به حال و روز این دردمندان فکر میکردم. در همین شبها بود که منظومه درفش کاویانی در ذهنم بسته شد و شروع به سرودن کردم. هر شب قسمتی از منظومه را مینوشتم و شب بعد در جمع کارگران میخواندم… میبایست شعر من برای آنها تصویرگر و احساسبرانگیز باشد… بهطور کلی شعر جز این نیست.
اگر شاعر نتواند در قالب واژهها به مخاطبانش تصویر و احساسش را منتقل کند، سرودهاش شعر نیست. هر قسمت از شعر را که برایشان میخواندم، نظرشان را میپرسیدم و به خلوتم که برگشتم، در سرودههایم تجدیدنظر میکردم. سرانجام شعرم به پایان آمد. آنچه را که به نام منظومه درفش کاویانی میخوانید، حاصل آن روزها و شبهای همنشینی با دردمندان کورههای آجرپزی است».
آبی، خاکستری، سیاه
کتاب «آبی، خاکستری، سیاه» اعجاز شعری حمید مصدق است که در سال ۱۳۴۴ منتشر گردید. اشعارش چون پرندهای سبکبال در آسمان ادب ایران بال گشود و مورد توجه بسیار واقع شد.
زیرا که شعر حمید شعر اعتراض بود و شکایت از جداییها. اندیشه و نگاهش، واژه واژه در جستجوی یک وجود دیگر است که در تبعید است. آرزوها و امیدها در بینهایت قرار دارند و شاعر با یقینی گمشده آنها را یافته است. اشعار حمید ساختاری از دو جهان تبعید شده در درون و بیرون را با خود همراه دارد. دو هستی گمشدهای که همواره در «صور خیال» آنها را به تصویر کشیده است.
«و من چو ساقهی نورسته
بازخواهم رست
و در تمامی اشیای پاک تجریدی
وجود گمشدهیی را
دوباره خواهم جست»…
مقدمهای بر روش تحقیق
حمید مصدق در سال ۱۳۴۵ در سفر به انگلیس که رشته «روش تحقیق» را تحصیل مینمود، کتابی با در سال ۱۳۵۱ با عنوان « مقدمهای بر روش تحقیق» منتشر نمود که مورد استفاده دانشجویان قرار گرفت. در همین ایام، کاری تحیقیقی را روی رباعیات و غزلیات حافظ شروع کرد که اخوان ثالث نیز آنرا پسندید و بصورت مشترک کار روی رباعیات عطار نیشابوری را شروع کردند.
با فضای ملتهب انقلابی در سال ۵۷ واژهها و اندیشه و شعر حمید نیز از درون کتابهای آبی، خاکستری و سیاه بیرون جست و به میدانهای آزمون رسید. شعر حمید بر لبان مردم و دیوارهای شهر نقش بست که:
«من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمیخیزند»…
اینگونه بود که همه برخاستند و فرشته آزادی را بر بام میهن فرو نشاندند. اما دیر زمانی نگذشت که هیولای سر برآورده از قرون و عصاره جهل و جنایت از عمق تاریخ ارتجاعی خود تنوره کشید و لهیب آتش او پر و بال کبوتران آزادی را سوزاند. الهه آزادی را به زنجیر کشید و اندیشه را بر دار آویخت.
با اینحال حمید مصدق، مغلوب هیولای دین فروش برخاسته از چاه جهل و ارتجاع نشد و هاله و حریم انسانی خود را، ارزشهای هنریاش را حفظ نمود و مغلوب اندیشههای پست نگردانید. با ذره ذره وجودش رنج نگاهبانی از واژهواژه اشعارش را بدوش کشید و نگذاشت که آنرا بر سر سفره مرتجعین آذین کنند.
«آه چه شام تیرهیی! از چه سحر نمیشود؟
دیو سیاه شب چرا جای دگر نمیشود؟
سقف سیاه آسمان سوده شدهست از اختران
ماه، چه ماه آهنی! اینکه قمر نمیشود
وای ز دشت ارغوان ریخته خون هر جوان
چشم یکی به ماتم این همه، تر نمیشود
باغ ز گل تهی شده بلبل زار را بگو
از چه ز بانگ زاغها گوش تو کر نمیشود؟
ای تو بهار و باغ من! چشم من و چراغ من!
بیهمگان بهسر شود بیتو بهسر نمیشود»…
سرانجام زندگی حمید مصدق
در روز ۷ آذر سال ۱۳۷۷ حمید دچار حمله قلبی شد و در اثر همین عارضه درگذشت. او ۵۸ سال بیشتر عمر نکرد اما نجواهای «آبی، خاکستری، سیاه» او برای همیشه جزیی از تاریخ پر افتخار ادب ایران زمین قرار گرفت. مزار این شاعر حقوقدان در بهشت زهرای تهران است که او را در قطعه هنرمندان بخاک سپردند.