اگر بخواهم از لحظه شادی خودم بگویم واقعیت این است که در طول سالیانی که با سازمان بودم خیلی لحظات شادی و غرور و افتخار داشتم. اما یکی از لحظاتی که در ذهن من ثبت است و هیچگاه فراموش نمی‌کنم، زمانی است که وقتی پس از سالیان از زندان آزاد شدم در واقع دنبال این بودم که به سازمان وصل شوم. قرار بود با یکی که با سازمان رابطه داشت قرار تلفنی داشته باشم.
من منتظر تلفن بودم و بعد از اینکه تلفن زنگ زد شروع کردم به سلام و احوالپرسی با خواهری که زنگ زده بود. وسط این احوالپرسی آن خواهر خندید و به نظر من آن خنده خیلی آشنا آمد.
لطفا به اشتراک بگذارید:     
🙏لطفا به اشتراک بگذارید