فرزاد کمانگر، شیرین علم هولی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان ۵ گرد سرفرازی بودند که در سحرگاه ۱۹ اردیبشهت ۸۹ به دار آویخته شدند.
در نوزدهم اردیبهشت ۱۳۸۹، فرزاد کمانگر، معلم و فعال حقوق بشر به همراه چهار زندانی سیاسی دیگر به نامهای علی حیدریان، شیرین علم هولی، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان، اعدام شدند. اعدام این مبارزان کرد پس از طی روند پر نقص قضائی، مخفیانه و بدون اطلاع وکیل و خانواده در محوطهی پارکینگ زندان اوین صورت گرفت. اکنون پس از گذشت سیزده سال از اعدام این زندانیان همچنان جنایتکاران حاکم از دادن نشانی محل دفن آنان به خانوادههای شان خودداری میکنند.
خامنهای که گمان میکرد با کشتن سرداران آزادی مردم کردستان، میتواند شور آزادی و رهایی از استبداد را خاموش کند، با بیرحمی و برغم فشارهای بینالمللی و داخلی این زندانیان سیاسی را به دار آویخت. به این ترتیب خلق مظلوم کرد یک بار دیگر عزادار شد. امسال در حالی یازدهمین سالگرد اعدام آن یلان را گرامی میداریم که همه ایران به یک کردستان تبدیل شده است. خشم و نفرت مردم از حکومت خامنهای به بالاترین حد خود رسیده است.
فرزاد کمانگر
فرزاد کمانگر خود را چنین معرفی میکند: «اینجانب فرزاد کمانگر، معروف به سیامند،معلم آموزش و پرورش شهرستان کامیارانبا ۱۲سال سابقه تدریس، که تا یکسال قبل از دستگیری در هنرستان کار و دانش مشغول به تدریس بودم».
وی همچنین عضو هیئت مدیره انجمن صنفی معلمان شهرستان کامیاران شاخه کردستان بوده و تا زمان فعالیت این انجمن و قبل از اعلام ممنوعیت فعالیتهای آن مسئول روابط عمومی این انجمن بوده است. فرزاد کمانگر عضو شورای نویسندگان ماهنامه فرهنگی – آموزشی رویان بود.
دستگیری و شکنجه
فرزاد کمانگر در مرداد ماه ١٣٨٥ در تهران دستگیر شد.
او خود در مورد دستگیریاش مینویسد: «در مرداد ۱۳۸۵ برای پيگيری مسئله درمان بيماری برادرم كه از فعالين سياسی كردستان میباشد به تهران آمدم و دستگيرشدم. در همان روز به مكان نامعلومی انتقال داده شدم. مرا زيرزمينی بدون هواكش، تنگ و تاريک بردند، سلولها خالی بود نه زيرانداز نه پتو و نه هيچ شی ديگری آنجا نبود.
آنجا بسيار تاريک بود مرا به اتاق ديگری بردند. هنگامی كه مشخصات مرا مینوشتند از قوميتم میپرسیدند تا میگفتم «كرد» هستم بوسيله شلاق شلنگ مانندی تمام بدنم را شلاق میزدند. به خاطر مذهب نيز مورد فحاشی، توهين و كتک كاری قرارمیدادند… دست هايم را میبستند و روی صندلي مینشاندند و به جاهای حساس بدنم… فشار وارد میکردند و لباس هايم را از تنم به طور كامل خارج میکردند و با تهديد به تجاوز جنسی با چوب و باتوم آزارم میدادند».
پرونده فرزاد کمانگر و۲ متهم دیگر در تاریخ ۱۰ بهمن ۱۳۸۶ در شعبه ۳۰ دادگاه انقلاب اسلامی تهران مورد رسیدگی قرار گرفت. اتهامات عنوان شده علیه فرزاد کمانگر و دو نفر از دوستانش که با او اعدام شدند، محاربه از طریق فعالیت موثر برای گروهكهای ضد نظام و همچنین نگهداری و قاچاق اسلحه و مهمات عنوان شد در حالی که فرزاد همه آن را انکار کرد.
شیرین علم هولی
شیرین علمهولی آتشگاه متولد ۱۳ خرداد ۱۳۶۰ در روستای دیم قشلاق در حوالی ماکو. در سال ۸۷ در تهران توسط سپاه پاسداران بازداشت شد. پس از گذراندن یک سال و ۹ ماه حبس در زندان اوین تهران در روز هشتم آذر ماه به اتهام ارتباط با گروه پژاک دادگاهی شده و به اعدام محکوم گردید. در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ بدون اطلاع خانواده و وکلایش در زندان اوین اعدام شد.
وکیل شیرین مینویسد: من تنها توانستم دو مرتبه شیرین را ببینم. این دختر زمان دستگیری سواد نداشت و تنها کردی حرف میزد. به من گفت در زندان تا کلاس پنجم درس خوانده و فارسی را هم یاد گرفتهاست. قول داد تا دانشگاه به درس ادامه دهد. میخواست رشته حقوق بخواند.
شیرین علم هولی
شیرین پس از تحمل ۲۱روز حبس و شکنجه در محلی نامعلوم به زندان اوین منتقل شد.
او در نامهای که از زندان به دست خانوادهاش رسانده، شرح کامل آنچه در طول سه ماه بر او رفته را توصیف کرده بود. شیرین در طول دوران بازجویی بارها تحت فشارهای جسمی و روانی شدید قرار گرفته و در آخرین نامه خود خطاب به بازجوهایش نوشته، آنچه در طول سه ماه اول بازداشت بر او گذشته است، کابوس شبهایش شده و عوارض جسمی و روانی ناشی از آن همچنان او را آزار میدهد.
شیرین روز جمعه ۱۷ اردیبهشت۸۹ طی آخرین تماسی که با خانواده خود داشت، هیچ خبری مبنی بر ابلاغ حکم اعدام از طرف دیوان عالی کشور به آنها نداده بود.
شیرین و یارانش پس از اعدام هرگز پیکرشان به خانواده هم تحویل داده نشد.
مهدی اسلامیان
او در نامهای به تاریخ ۶ اریبهشت ۸۹ نوشت: مگر مبارزه با فساد و تباهی مبارزه با دروغ و نیرنگ، مبارزه با خداست؟ خدا جز پرستیدن و یکتاپرستی، انسانیت و نیکی به یکدیگر کردن چه چیزی میخواهد. آیا این را میخواهد که برای چرخاندن چرخ زندگی تن فروشی کرد یا دزدی کرد یا هزار موارد فساد دیگر؟ آیا شما واقعا خدا را شناختهاید که دم از خدا و دین مبین اسلام میزنید.
آیا دین عزیزمان این را میگوید آیا شما گذاشتهاید تا مردم ایران در برابر دین خدا سر تسلیم و تعظیم فرود آوردند.
من هم یکی از آنانم که به خاطر برادر بودنم و مهر و عاطفه و غریزه سالیان سال است که در سیاه چالهای شما محبوسم و بدون هیچ دشمنی با خدا و دین اسلام و کشور عزیزمان در برابر چوبه دار ایستادهام.
آیا کمک مالی ناچیز آن هم به برادر کوچکتر از خودم محاربه است؟ آیا شما تعریف محارب را میدانید؟ کمک ۲۰۰هزار تومانی به برادر کوچکتر از خودم محاربه است.
اگر قرار است هر کس به برادر خود کمک مالی ناچیز کرده باشد محارب باشد پس تمام مردم ایران محاربند.
فرهاد وکیلی، فرزاد کمانگر، شیرین علم هولی، علی حیدریان و مهدی اسلامیان
فرهاد وکیلی
فرهاد وکیلی در نامهیی که در زندان نوشته بود میگوید در بیدادگاهی ۱۰دقیقهای به اعدام محکوم شدم. اما اگر روزی ده بار اعدامم کنند و باز زنده شوم دوباره فریاد خواهم زد آزادی، آزادی.
فرهاد مرگ را به سخره میگرفت و از آن هراسی به دل راه نمیداد.
او در نامهیی نوشته بود: «مرگ یعنی عشق، آسمان بودن، رفتن، مرگ یعنی جدایی کوتاه شدن دست از جهان، مرگ ترک دیار، دوری همیشه از یاران، مرگ یعنی رفتن، رفتن بدون بازگشت، در یک کلام مرگ یعنی مرگ، اما پیش من هر چه از مرگ میگویند در دل هراسی ایجاد نمیشود، مرگ اگر اژدهاست در دل من مورچهایست بیآزار، مرگ برای من سعادتی است هدیه شده از سوی دوست زیرا برای ملت است.
یاد من بعد از مرگ یاد خواهد شد. با یاد شهدا، مرگ برای من یعنی دوباره بودن، یعنی دل به عشق سپردن، یعنی تولد.
اگر عمر من یعنی طول مسافتی ما بین دو ایستگاه، پس رسیدن به مقصد برایم رویایست بس عظیم. زیرا من و ملتم و عزیزانم و فرزندان و یارانم در این دنیا بیپناه بودیم. اما آرزوی ناشکفته من در راه این سفر که میدانم کجا میروم و چه میخواهم شد مرا به سوی مرگ میکشاند. شاید پس از مرگ من و با مرگ من خون انسانی که آیندگان او را شهید خواهند خواند پشتیبانی باشد برای ملتم و وطنم و فرزندانم».
علی حیدریان
دادگاه علی حیدریان فقط چند دقیقه بود. علی در بند ۲۰۹زندان اوین سختترین شکنجهها را تحمل کرد. ولی هرگز حاضر نشد در اعترافات تلویزیونی که وزارت اطلاعات سناریوی آنرا ریخته بود شرکت کند. بازجویان به علی گفته بودند اگر به اعترافات تلویزیونی تن ندهد او را با فرهاد وکیلی و فرزاد اعدام خواهند کرد. اما علی تصمیم گرفته بود که با یارانش سربدار شود.